وقتی مریضی و اون...[p2 و آخر]
&2
چشاتو آروم از هم فاصله دادی و با متوجه شدن حالت که به طرز عجیبی خوب بود و خبری از بی حالی چند ساعت قبلیت که داشت میکشتت نبود تعجب کردی ولی با یاد آوری مراقبت های پسرت خنده ریزی کرده و رو تخت به حالت نشسته درامدی..
به دستت که نگاه کرده متوجه چسب زخم کوچکی شدی که بعد تموم شدن سِرم به دلیل جلوگیری از خونریزی بهش چسبونده بودن..دوباره خنده کوتاهی کرده و از رو تخت بلند شدی و پس از دادن کش و قوسی به بدنت از اتاق خارج شده و به سمت آشپزخونه قدم برداشتی و موقعی که به پشت کانتر آشپزخونه رسیدی با دیدن مرد جذابت که سوپ رو به خاطرت تزئین میکرد خنده ریزی زده و بهش خیره شدی..آثار هنری بود واسه خودش ها:)!
..
همینطور محو نگاش شده بودی که بلاخره متوجه سنگینی نگاهت شد و چشاشو از ظرف پر سوپ گرفته و به بیرون آشپزخونه هدایت داد با دیدنت اخماش تو هم رفت و کلافه بار لب زد..
_چرا از رو تخت بلند شدی..؟
÷حالم خوب شده بی-
به سمتت قدم برداشت و موقعی که به نزدیکترین فاصله ازت قرار گرفت دستشو رو پیشونیت گذاشت و با برخورد سردی پیشونیت هوف بلندی از کلافگی بیرون داد و به چشات خیره شد..
_جاییت که درد نمیکنه؟
دستاتو قفل پشت گردنش کردی.
÷نه عشقم جاییم درد نمیکنه..
_خداروشکر..
÷ولی..*تن صداتو کمی بلند کردی*تو چرا امدی خونه میتونستم از خودم مراقبت کن-
_با خوابیدن؟؟؟*عصبی و جدی*
÷خوب..نه ول-
_چند باری بهت گفته بودم..چیزی شد باید بهم بگی من بدون توجه به موقعیتم زود خودمو بهت میرسونم!
÷ول-
_ولی و اما نداره میدونی چقد..*از رون پاهات گرفت و بلندت کردو گذاشتت رو کانتر*با دیدن وضعت دیونه شدم؟
خندیدی که جدی ادامه داد..
_داری میخندی؟؟اگه بهت زنگ نمیزم چی ها ا.ت؟
÷حالا که زنگ زدی زیاد گیر نده..
_پس که اینطور..؟*پوزخند کشدار*
از رون پاهات گرفت و بلندت کرد که مجبور شدی به خاطر اینکه نیوفتی دستاتو دور گردنش حلقه بزنی.
÷هی هی مستر سوپم رو میخوامممم بذارممم زمینننن!
گذاشتت رو مبل و با خنده بهت خیره شد..
_نترس اونقدر هم بی رحم نیستم با این وضعت تنبیهت کنم بیب!
جلوت زانو زد و دستتو گرفت و بوسه عمیقی بهش زد..
خندیدیو سرشو نوازش کردی که به چشات زل زد و با تن صدای آروم که کمی هم نگرانی توش موج میزد گفت-
_ا.ت..از این به بعد هر چی شدو هر اتفاقی افتاد بهم بگو،کنارت هم نبودم بدون معطلی بهم زنگ بزن خوب؟
سری به عنوان تائید تکون دادی که دوباره دستتو بوسیدو و ادامه داد-
_عاشقتم..فرشته کوچولم:)
÷منم عاشقتم..زندگیم>
The end . . .
چشاتو آروم از هم فاصله دادی و با متوجه شدن حالت که به طرز عجیبی خوب بود و خبری از بی حالی چند ساعت قبلیت که داشت میکشتت نبود تعجب کردی ولی با یاد آوری مراقبت های پسرت خنده ریزی کرده و رو تخت به حالت نشسته درامدی..
به دستت که نگاه کرده متوجه چسب زخم کوچکی شدی که بعد تموم شدن سِرم به دلیل جلوگیری از خونریزی بهش چسبونده بودن..دوباره خنده کوتاهی کرده و از رو تخت بلند شدی و پس از دادن کش و قوسی به بدنت از اتاق خارج شده و به سمت آشپزخونه قدم برداشتی و موقعی که به پشت کانتر آشپزخونه رسیدی با دیدن مرد جذابت که سوپ رو به خاطرت تزئین میکرد خنده ریزی زده و بهش خیره شدی..آثار هنری بود واسه خودش ها:)!
..
همینطور محو نگاش شده بودی که بلاخره متوجه سنگینی نگاهت شد و چشاشو از ظرف پر سوپ گرفته و به بیرون آشپزخونه هدایت داد با دیدنت اخماش تو هم رفت و کلافه بار لب زد..
_چرا از رو تخت بلند شدی..؟
÷حالم خوب شده بی-
به سمتت قدم برداشت و موقعی که به نزدیکترین فاصله ازت قرار گرفت دستشو رو پیشونیت گذاشت و با برخورد سردی پیشونیت هوف بلندی از کلافگی بیرون داد و به چشات خیره شد..
_جاییت که درد نمیکنه؟
دستاتو قفل پشت گردنش کردی.
÷نه عشقم جاییم درد نمیکنه..
_خداروشکر..
÷ولی..*تن صداتو کمی بلند کردی*تو چرا امدی خونه میتونستم از خودم مراقبت کن-
_با خوابیدن؟؟؟*عصبی و جدی*
÷خوب..نه ول-
_چند باری بهت گفته بودم..چیزی شد باید بهم بگی من بدون توجه به موقعیتم زود خودمو بهت میرسونم!
÷ول-
_ولی و اما نداره میدونی چقد..*از رون پاهات گرفت و بلندت کردو گذاشتت رو کانتر*با دیدن وضعت دیونه شدم؟
خندیدی که جدی ادامه داد..
_داری میخندی؟؟اگه بهت زنگ نمیزم چی ها ا.ت؟
÷حالا که زنگ زدی زیاد گیر نده..
_پس که اینطور..؟*پوزخند کشدار*
از رون پاهات گرفت و بلندت کرد که مجبور شدی به خاطر اینکه نیوفتی دستاتو دور گردنش حلقه بزنی.
÷هی هی مستر سوپم رو میخوامممم بذارممم زمینننن!
گذاشتت رو مبل و با خنده بهت خیره شد..
_نترس اونقدر هم بی رحم نیستم با این وضعت تنبیهت کنم بیب!
جلوت زانو زد و دستتو گرفت و بوسه عمیقی بهش زد..
خندیدیو سرشو نوازش کردی که به چشات زل زد و با تن صدای آروم که کمی هم نگرانی توش موج میزد گفت-
_ا.ت..از این به بعد هر چی شدو هر اتفاقی افتاد بهم بگو،کنارت هم نبودم بدون معطلی بهم زنگ بزن خوب؟
سری به عنوان تائید تکون دادی که دوباره دستتو بوسیدو و ادامه داد-
_عاشقتم..فرشته کوچولم:)
÷منم عاشقتم..زندگیم>
The end . . .
۱۹.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.